مثل ستاره در سایه سارصبح

پا بپای رفتن و نوشتن

مثل ابر که میل بارش دارد

مثل گل که تشنه عطرافشانیست

ما رها شدیم که این خود اتفاق است

آن لحظه سر زدن از خویش

عاشقم من عاشقی بیقرارم

کس ندارد خبر از دل زارم

آرزوئی جز تو در سر ندارم

من به لبخندی از تو خرسندم

مهر تو ای مه آرزومندم

بر تو پایبندم

از تو وفا خواهم من زخدا خواهم

تا به رهت گذارم جان

تا به تو پیوستم از همه بگسستم

بر تو فدا سازم جان